درازفرهنگ مترادف و متضاد۱. بلندقامت، بلند، دیلاق، سروقامت، طویل ۲. طولانی، متمادی، مدید ۳. کشیده، ممتد ≠ کوتاه
یازشلغتنامه دهخدایازش . [ زِ ] (اِمص ) اسم مصدر از یازیدن . قصد و آهنگ و اراده . (برهان ) (آنندراج ). تمایل . توجه . گرایش . (یادداشت مؤلف ) : نه دراز ودراز یازش اوامل خصم را ک
تبوعلغتنامه دهخداتبوع . [ ت َ ب َوْ وُ ] (ع مص ) اندازه گرفتن ریسمان با گشادن دو دست . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (از المنجد). قولاج کردن به چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم ا
تنفسلغتنامه دهخداتنفس . [ ت َ ن َف ْ ف ُ ] (ع مص ) نفس زدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). دم برزدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). داخل کردن نفس به ریه وخارج کر
دامنلغتنامه دهخدادامن . [ م َ ] (اِ) دامان . ذیل . (دهار). آن قسمت از قبا و ارخالق و سرداری و جز آن که از کمر بزیر آویزد. از کمر به پایین هر جامه . قسمت پایین قبا و غیره از سوی
کجکلغتنامه دهخداکجک . [ ک َ ج َ ] (اِ) کژه . کژک . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). آهنی باشد سرکج و دسته دار که فیلبانان بدان فیل را به هر طرف که خواهند برند و آن بمنزله ٔعنان است . (