درازگوشلغتنامه دهخدادرازگوش . [ دِ ] (ص مرکب ) آن که گوش دراز دارد. (یادداشت مرحوم دهخدا). طویل الاذن . طویل الاَّذان . أخطل . خَطلاء. || (اِ مرکب ) خر. حمار. خراولاغ . الاغ . چار
کهدلغتنامه دهخداکهد. [ ک َ ] (ع مص ) شتافتن درازگوش . (از منتهی الارب ) (آنندراج ): کهد الحمار کهداً و کهداناً؛ دوید و شتافت درازگوش . (از اقرب الموارد). کهد کهداً وکهداناً؛ شت
پیرخرلغتنامه دهخداپیرخر. [ خ َ ] (اِ مرکب ) خرپیر. خر بزادبرآمده ٔ درازگوش سالخورده . خر کهنسال : چه کوشش کند پیر خر زیربارتو میرو که بر بادپائی سوار. سعدی .کار و باری که ندارد پ