درازشاخلغتنامه دهخدادرازشاخ . [ دِ ] (ص مرکب ) که شاخی دراز دارد: طَروح خرمابن درازشاخ . (منتهی الارب ).
درازشدگیلغتنامه دهخدادرازشدگی .[ دِ ش ُ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) حالت دراز شدن . مد. امتداد. (ناظم الاطباء). مُطَواء. (از منتهی الارب ).
درازشدهلغتنامه دهخدادرازشده . [ دِ ش ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) ممتد. امتدادیافته . (ناظم الاطباء). رجوع به دراز شدن شود.
درازشاخلغتنامه دهخدادرازشاخ . [ دِ ] (ص مرکب ) که شاخی دراز دارد: طَروح خرمابن درازشاخ . (منتهی الارب ).
درازشدگیلغتنامه دهخدادرازشدگی .[ دِ ش ُ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) حالت دراز شدن . مد. امتداد. (ناظم الاطباء). مُطَواء. (از منتهی الارب ).
درازشدهلغتنامه دهخدادرازشده . [ دِ ش ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) ممتد. امتدادیافته . (ناظم الاطباء). رجوع به دراز شدن شود.
درازشمشیرلغتنامه دهخدادرازشمشیر. [ دِ ش َ شی ] (ص مرکب ) آنکه شمشیر دراز دارد. || کنایه از تیغزن چست و چالاک وسبکدست . (از برهان ) (از آنندراج ) (از انجمن آرا).
زراغنگفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهزمین سخت؛ ریگزار: ◻︎ زمین زراغنگ و راه درازش / همه سنگلاخ و همه شوره یکسر (عسجدی: ۳۸).