درازدامنلغتنامه دهخدادرازدامن . [ دِ م َ ] (ص مرکب ) درازدامان . که دامن دراز دارد. طویل الذیل . (دهار): رِفَّل رداء مُذَیَّل ؛ چادر درازدامن . طَبَّة؛ جامه ٔ پیش گشاده ٔ درازدامن . (منتهی الارب ). تذییل ؛ درازدامن کردن . (تاج المصادر بیهقی ).
درازدامانلغتنامه دهخدادرازدامان . [ دِ ] (ص مرکب ) درازدامن . که دامانی دراز دارد:مُذالَة؛ زره درازدامان . و رجوع به درازدامن شود.
درازدامانلغتنامه دهخدادرازدامان . [ دِ ] (ص مرکب ) درازدامن . که دامانی دراز دارد:مُذالَة؛ زره درازدامان . و رجوع به درازدامن شود.
ذیالفرهنگ فارسی عمید۱. درازدامن؛ دامندراز؛ آنکه دامن بلند دارد.۲. مرد درازبالا و درازدامن.۳. درازدنبال.
رفللغتنامه دهخدارفل . [ رِف ْ ف َ] (ع ص ) جامه ٔ درازدامن . (ناظم الاطباء). درازدامن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || اسب درازدم بسیارگوشت . || جامه ٔ فراخ . || شترفراخ پوست . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
مذالفرهنگ فارسی عمید۱. درازدامن؛ دامندار.۲. (ادبی) در عروض، ویژگی پایهای که در آن مستفعلن به مستفعلان تغییر کند.