دراخمیلغتنامه دهخدادراخمی . [ دْرا / دِ ] (یونانی ، اِ) دراخم . دراخما. دراخمه . تلفظ یونانی درهم . (المعرب جوالیقی ص 148).و نیز رجوع به کتاب النقود العربیة ص 24 و 88 شود.
درآمیختندیکشنری فارسی به انگلیسیmarry, mingle, mix, incorporate, intermingle, intermix, scramble, temper, wind
درآدمیلغتنامه دهخدادرآدمی . [ دَ دَ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان حتکن بخش زرند شهرستان کرمان ، در 34هزارگزی شمال خاوری زرند سر راه مالرو خانوک به راور. (از فرهنگ جغرافیایی ایران
درآمیختگیلغتنامه دهخدادرآمیختگی . [ دَ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی درآمیخته . اختلاط. امتزاج . آمیزش . خلط.مزج . || تشویش . آشفتگی . (ناظم الاطباء).- درآمیختگی رای ؛ شک و
درآمیختنلغتنامه دهخدادرآمیختن . [ دَ ت َ ](مص مرکب ) آمیختن . مخلوط شدن . ممزوج شدن . (یادداشت مرحوم دهخدا). التیاث . (از منتهی الارب ) : وزین شیوه سخنهایی برانگیخت که از جان پروری
درآمیختهلغتنامه دهخدادرآمیخته . [ دَ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) آمیخته . مخلوط. مختلط. ممزوج . شَمیط. مشموط. (از منتهی الارب ): عَبیثة؛ جو و گندم درآمیخته . (منتهی الارب ).- درآمیخته
درآمیزندهلغتنامه دهخدادرآمیزنده . [ دَ زَ دَ / دِ ] (نف مرکب ) آمیزنده : هراجة؛ گروه درآمیزنده . (منتهی الارب ). رجوع به آمیزنده شود.