دراجیلغتنامه دهخدادراجی . [ دَرْ را ] (ص نسبی ) منسوب به دراج که نسبت اجدادی است . (از الانساب سمعانی ).
دراجیلغتنامه دهخدادراجی . [ دُرْ را ] (اِخ ) طایفه ای از ایلات کرد ایران که در قشلاق گاورود، و ییلاق کانی گلزار سکونت دارند و در گروس و کلیائی نیز قسمتی ازاین ایل ساکن هستند. (جغ
دراجیةلغتنامه دهخدادراجیة. [ دَرْ را جی ی َ ] (اِخ ) (برج ...) در باب توما از ابواب دمشق واقع شده است . (از معجم البلدان ).
دراجیةلغتنامه دهخدادراجیة. [ دَرْ را جی ی َ ] (اِخ ) (برج ...) در باب توما از ابواب دمشق واقع شده است . (از معجم البلدان ).
دیبساقوسلغتنامه دهخدادیبساقوس . (اِ) شوک الدراجین . مشط الراعی . (یادداشت مؤلف ). رجوع به دزی ج 1 ص 480 شود.
عبدالغتنامه دهخداعبدا. [ ع َ دُل ْ لاه ] (اِخ ) ابن غانم الدراجی الهذالی النجاعی . از مردم جزائر و فقیه و متصوف است . تولد و تعلیم او در قسطنطنیه بود، سپس به تونس و مدینه رفت و
خس الکلبلغتنامه دهخداخس الکلب . [ خ َس ْ سُل ْ ک َ ] (ع اِ مرکب ) شوک الدراجین . مشطالرعی . دینسافوس . گیاه خارداری است . (یادداشت مؤلف ). رجوع به دینسافوس شود.
دجیللغتنامه دهخدادجیل . [ دُ ج َ ] (اِخ ) ولایت معتبریست و از دجله آب می خورد و بدین سبب دجیل می خوانند. قصبه ٔ وانه شهر آنجاست و دههای معتبر دارد و قرب صد پاره ده باشد و جای نی