درابتدافرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم دا، ابتدا، ابتدائاً، بدواً، اوایل، اول، نخست، درآغاز، مقدمتاً، درآستانۀ اولاً، قبلازهرچیز، دردرجۀاول
نخستفرهنگ مترادف و متضاد۱. درآغاز، درابتدا، دربدوامر ۲. آغاز، ابتدا، اول، بدو، شروع، مقدمه، یکم ≠ بعد، پسازآن، سپس، ۳. آخر، پایان
پرتهلغتنامه دهخداپرته . [ رُ ت ِ ] (اِخ ) الکساندر پل . نقاش فرانسوی ، متولد و متوفی بپاریس (1826-1890م .). او درابتدا مستخدم پست بود و از 1853 تا 1855 بمطالعه و تحصیل پرداخت .
خانقاه عجمیلغتنامه دهخداخانقاه عجمی . [ ن َ / ن ِ هَِ ع َ ج َ می ی ] (اِخ ) این خانقاه از بناهای شمس الدین ابوبکر احمدبن العجمی در حلب است . درابتدا این خانقاه منزلی بود و در آن میزیست
منشی الممالکلغتنامه دهخدامنشی الممالک . [ م ُ شِل ْ م َ ل ِ ] (اِخ ) حاج میرزا رضاقلی نوایی ، پسر عبدالمجید از مردم نوا از رجال معروف دوره ٔ آغا محمدخان و فتحعلیشاه قاجار و درابتدا مهرد