درآمیختهلغتنامه دهخدادرآمیخته . [ دَ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) آمیخته . مخلوط. مختلط. ممزوج . شَمیط. مشموط. (از منتهی الارب ): عَبیثة؛ جو و گندم درآمیخته . (منتهی الارب ).- درآمیخته
درآمیختهسنگdiamictiteواژههای مصوب فرهنگستانسنگ کنگلوِمرایی سختشدهای که فاقد جورشدگی و دارای ماسه و ذرات نسبتاً درشت در خمیرۀ گِلی است
درآمیختندیکشنری فارسی به انگلیسیmarry, mingle, mix, incorporate, intermingle, intermix, scramble, temper, wind
درآویختهلغتنامه دهخدادرآویخته . [ دَ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) آویخته . آویزان . معلق : ماری دید در گردن همای پیچیده و سرش درآویخته . (نوروزنامه ). تو گفتی خرده ٔ مینا بر خاکش ریخته
اشابةلغتنامه دهخدااشابة.[ اُ ب َ ] (ع اِ) مردم بهم درآمیخته . (صراح ). مردم بهم آمیخته از هر جنس . (از منتهی الارب ). || مال مکسوبه ٔ مخلوط بحرام . ج ، اشائب . (منتهی الارب ).
لغزیدهچینهolistostromeواژههای مصوب فرهنگستاننهشتهای واریزهای از مواد ناهمگنِ درآمیخته، مانند قطعهسنگ و گِل، که بهصورت تودهای نیمهشاره با لغزش گرانشی در زیر دریا (submarine gravity sliding) یا لخشیدن
تشاوشلغتنامه دهخداتشاوش . [ ت َ وُ ] (ع مص ) درآمیخته شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). اختلاط قوم . (از متن اللغة). تهاوش . (اقرب الموارد) (المنجد). صاغانی گوید: ک
مشموطلغتنامه دهخدامشموط. [ م َ ] (ع ص ) درآمیخته . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مخلوط. (از اقرب الموارد).
مقطوبلغتنامه دهخدامقطوب . [ م َ ] (ع ص ) می درآمیخته . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). شراب آمیخته . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).