دخلللغتنامه دهخدادخلل . [ دِ ل ِ ] (ع اِ) گوشتی که داخل گوشت باشد. (منتهی الارب ). هر گوشت جمعشده و گردآمده .
دخلللغتنامه دهخدادخلل . [ دُ ل ُ / دِ ل َ ] (ع ص ) آنکه در کار کسی مداخلت کند. (از منتهی الارب ). دخیل .
دخلللغتنامه دهخدادخلل . [ دُ ل ُ / ل َ ] (ع اِ) مرغیست تیره رنگ . || نیت مرد و مذهب و دل و نهانی آن : دخلل الرجل . || صفائی درون خم ؛ دخلل الحب . (منتهی الارب ).
دخلدیکشنری عربی به فارسیدرامد , عايدي , دخل , ريزش , ظهور , جريان , وروديه , جديدالورود , مهاجر , واردشونده , منافع , بازده , سود سهام
دخیللغتنامه دهخدادخیل . [ دَ ] (ع ص ، اِ) درآینده . || آنکه در کار کسی مداخله کند. آنکه در کار و محل کسی دخالت داشته باشد. (غیاث ). دخیله . دُخلل . آنکه در کار کسی دخالت کند. ||
دخلدیکشنری عربی به فارسیدرامد , عايدي , دخل , ريزش , ظهور , جريان , وروديه , جديدالورود , مهاجر , واردشونده , منافع , بازده , سود سهام