دخلتلغتنامه دهخدادخلت . [ دَ / دِ / دُ ل َ ] (ع اِ) نیت مرد و نهانی آن . (منتهی الارب ). دخلة : خبث باطن و فساد دخلت او و بغی بر ولی نعمت او را بر آن داشت که آبروی ملک بریخت و خ
ترامزلغتنامه دهخداترامز. [ ت َ م ُ] (ع مص ) ایما و اشاره کردن گروهی بیکدیگر: دخلت علیهم فتغامزوا و ترامزوا. (اقرب الموارد) (المنجد).
لَوْلَافرهنگ واژگان قرآناگر نبود - چرا نشد (در عباراتي نظير "وَلَوْلَا دَفْعُ ﭐللَّهِ ﭐلنَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ " معني اگر نبود مي دهد وقتی در ترکیب با فعل بیاید معنی چرا نشد یا چرا
حصیبلغتنامه دهخداحصیب . [ ح ُ ص َ ] (اِخ ) وادیی است به یمن و زبید در این وادی واقع است .و زنان حصیب بحسن و جمال بر دیگر زنان یمن فایقند واز این جاست مثل : اذا دخلت الحصیب فهرول
خیل البحرلغتنامه دهخداخیل البحر. [ خ َ لُل ْ ب َ] (ع اِ مرکب ) اسب آبی . (یادداشت مؤلف ): دخلت فی النهر فقلت لابی بکربن یعقوب ماهذه الدواب فقال هی خیل البحر خرجت ترعی فی البر و هی ا
غمارلغتنامه دهخداغمار. [ غ ُ / غ َ ] (ع اِ) غمارالناس ؛ مردم پراکنده از هر جای . (منتهی الارب ). || گروه مردم . یقال : دخلت غمارالناس ؛ ای فی زحمتهم و کثرتهم . (منتهی الارب ). ا