دافعدیکشنری عربی به فارسیراندن , بردن , عقب نشاندن , بيرون کردن (با) , سواري کردن , کوبيدن(ميخ وغيره) , انگيزه , محرک , داعي , سبب , علت , انگيختن
تدافعفرهنگ مترادف و متضاد۱. پاتک، پدافند، دفاع، دفع ۲. پسزنی، دفعسازی ۳. پدافند کردن، دفاع کردن ≠ تهاجم، حمله
مندکلغتنامه دهخدامندک . [ م ُ دَ ] (از ع ، ص ) کسی که مانده و خسته شود. (ناظم الاطباء).- خسته و مندک ؛ خسته و کوفته . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ). || زمین برابر و هموار.