دخصلغتنامه دهخدادخص . [ دَ ] (ع مص ) پای انداختن گوسفند و جزآن در وقت رفتن و دویدن . (از تاج المصادر بیهقی ).
لیثلغتنامه دهخدالیث . [ ل َ ] (اِخ ) ابن مظفربن نصربن سیار. صاحب خلیل و مؤلف کتاب العین و آنگاه که لغویین لیث مطلق گویند مراد همین کس است ، چنانکه جوالیقی در المعرب و جز آن .
هم جفتلغتنامه دهخداهم جفت .[ هََ ج ُ ] (ص مرکب ) جفت . قرین . نزدیک : مرا گفت جز دخت خاقان مخواه نزیبد پرستار هم جفت شاه . فردوسی .به جای آور سپاس و شکر یزدان که چون موبد نه ای هم
ابوالمعالیلغتنامه دهخداابوالمعالی . [ اَ بُل ْ م َ ] (اِخ ) نحاس اصفهانی . ازشعرای عهد سلجوقیان است و در خدمت الب الارسلان سلجوقی (پس از محمدبن غیلان ) و سلطان ملکشاه و سلطان برکیارق
پرمنشلغتنامه دهخداپرمنش . [ پ ُ م َ ن ِ ](ص مرکب ) مغرور. متکبر. خودپسند. سرکش : چونزدیک دارد مشو پرمنش وگر دور گردی مشو بدکنش . فردوسی .بگیتی ندارد کسی را به کس تو گوئی که نوشیر
زارلغتنامه دهخدازار. (اِ)ناله ٔ شیر. (آنندراج ). ورجوع به زارّ و زار شود. || فارسیان بمعنی مطلق ناله استعمال کنند. (آنندراج ). || ناله ٔ اندوه زدگان با سوز و درد و دم سرد. (شرف