دخشنلغتنامه دهخدادخشن . [ دَ ش َ ] (ع ص ) مرد درشت گویی که از کلمه ٔ «دخش » مأخوذ و حرف «ن » آن زاید است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِ) کوژی پشت . (منتهی الارب ).
دخشنلغتنامه دهخدادخشن . [ دَ ش َ ] (ع ص ) مرد درشت گویی که از کلمه ٔ «دخش » مأخوذ و حرف «ن » آن زاید است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِ) کوژی پشت . (منتهی الارب ).
دجوشنلغتنامه دهخدادجوشن . [ دَ ] (اِخ ) ابن دهران یا دخوشن بن دهران از ملوک باستانی نواحی سندست . رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 108 و 109 و 113 و114 شود.
حصوةدیکشنری عربی به فارسیسنگ فرش , سنگ فرش کردن , پينه دوزي , شن , ريگ , ماسه , سنگ مثانه , سنگريزه , شني , شن دار , متوقف کردن , درشن دفن کردن , شن پاشيدن
کوزیلغتنامه دهخداکوزی . (اِ) بمعنی آبگیر و تالاب و استخر باشد و به عربی شمر خوانند. (برهان ) (آنندراج ).آبگیر و تالاب و استخر. (ناظم الاطباء). || (حامص ) خمیدگی پشت . (ناظم الاط
درشتلغتنامه دهخدادرشت . [دُ رُ ] (ص ) زبر. زمخت . خشن . مقابل نرم و لین . اخرش . (تاج المصادر بیهقی ). اخشب . اِرْزَب ّ. (منتهی الارب ). اقض . (تاج المصادر بیهقی ). اقود. اکتل .