دخشملغتنامه دهخدادخشم . [دَ ش َ / دُ ش ُ ] (ع ص ) سطبر درشت و سیاه و کوتاه بالا. || (اِخ ) نام مردی است . (منتهی الارب ).
دخشملغتنامه دهخدادخشم . [دَ ش َ / دُ ش ُ ] (ع ص ) سطبر درشت و سیاه و کوتاه بالا. || (اِخ ) نام مردی است . (منتهی الارب ).
بازکشتنلغتنامه دهخدابازکشتن . [ ک ُ ت َ ] (مص مرکب ) بخونخواهی کسی را کشتن . قصاص گرفتن : یکی آنک این هر دو کشنده ٔ مرا بازکشی ، دوم آنک دخترم روشنک بزنی کنی . (فارسنامه ٔ ابن البل
پیران سرلغتنامه دهخداپیران سر. [ س َ ] (اِ مرکب ، ق مرکب ) پیرانه سر. ایام پیری . سر پیری . بروزگار کهنسالی : بار خدا بعبدلی را چه بودکزپس پیران سر دیوانه شد. معروفی بلخی .ببینی کزی
کملغتنامه دهخداکم . [ ک ِ ] (موصول + ضمیر) که مرا. که به من . (فرهنگ فارسی معین ) مخفف که ام . که مرا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بنگه از آن گزیده ام این کازه کم عیش نیک و