بوسه دزدلغتنامه دهخدابوسه دزد. [ س َ / س ِ دُ ] (نف مرکب ) آنکه در پنهانی بوسه کند. بوسه ربا. (از ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) : بوسه دزدی زده در خواب بر اومهر تنگ شکرش برجا نی
بی دردلغتنامه دهخدابی درد. [ دَ ] (ص مرکب ) (از: بی + درد) که درد ندارد. (یادداشت مؤلف ). بیرنج . بیحس . (ناظم الاطباء). که دردی ندارد. آنکه بی رنج و بی حس است . که بی درد است .
بی دردلغتنامه دهخدابی درد. [ دُ ] (ص مرکب ) که دُرد ندارد. بی لرد: شراب بی درد؛ می ناب : مگر دنیا سر آمد کاینچنین آزاد در جنت می بی درد مینوشم گل بی خار میبینم . سعدی .و رجوع به د
بی دودلغتنامه دهخدابی دود. (ص مرکب ) (از: بی + دود) که دود ندارد. روشن . دور از تیرگی . || مجازاً، زیبا و دور از هر تیرگی و از هر زشتی : بدو داد شنگل سپینود راچو سرو سهی شمع بیدود
بیداد و دادلغتنامه دهخدابیداد و داد. [ دُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) ظلم و انصاف . جور و عدل : سر آمد کنون کار بیداد و دادسخنهای بی بر مکن هیچ یاد. فردوسی . || ظالم و عادل : مهان را ز ه
استاسیسلغتنامه دهخدااستاسیس . [ اُ ] (اِخ ) استادسیس . یکی از مخالفین سلطه ٔ عرب در ایران . استاسیس بسال 150 هَ . ق . در خراسان بنام ابومسلم قیام کرد و درمدتی اندک چنانکه طبری و اب
عمادالدین ابهریلغتنامه دهخداعمادالدین ابهری . [ ع ِ دُدْ دی ن ِ اَ هََ ] (اِخ ) عبدالعزیز، ملقب به عمادالدین . دردو مورد از تاریخ حبیب السیر نام او آمده است ، یکی جزء سادات و مشایخ معاصر ش
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن نظام الملک ، مکنی به ابونصر. در هجدهم رمضان سنه ٔ ست عشرة و خمسمائة(516 هَ .ق .) مسترشد او را وزارت داد و در سنه ٔ تسععشرة و خمسمائة
دوپویترنلغتنامه دهخدادوپویترن . [ رِ ] (اِخ ) یکی از جراحان نامی فرانسه در قرن هجدهم و نوزدهم میلادی بود. وی در دانشگاه پاریس به تدریس و در بیمارستانهای پاریس به معالجه و جراحی پردا
علی اکبرلغتنامه دهخداعلی اکبر. [ ع َ اَ ب َ ] (اِخ ) ابن حسین بن علی بن ابی طالب قرشی هاشمی علیهم السلام . وی فرزند امام حسین (ع ) و مادر او لیلی بنت ابی مرةعروةبن مسعود ثقیفة بود.