دخداخلغتنامه دهخدادخداخ . [ دَ ] (اِخ ) نام برادر بشاربن برد است . (منتهی الارب ). || نام پدر خداش تلمیذ مالک است . (منتهی الارب ).
دخادخلغتنامه دهخدادخادخ . [ دُ دِ ] (ع ص ) کوتاه بالا. کوتاه قد: رجل دخادخ ؛ مرد کوتاه قد. (منتهی الارب ).
دخدخلغتنامه دهخدادخدخ . [ دَ دَ] (ع اِ) این کلمه در قصیده ای به قافیه ٔ «خ » در بیت ذیل از سوزنی آمده است و آنرا ممکن است وخدخ نیز خواند و اگر در مصراع دوم کلمه ٔ «بار» باشد شای
دخدخلغتنامه دهخدادخدخ . [ دُ دُ ] (ع اِ صوت ) کلمه ای است که بدان مردم را خاموش گردانند و آنرا از کسی بازدارند. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). دخدوخ . (منتهی الارب ).
دخدخلغتنامه دهخدادخدخ . [ دُ دُ ] (ع ص ) دخادخ . (منتهی الارب ). کوتاه بالا. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
دخداخلغتنامه دهخدادخداخ . [ دَ ] (اِخ ) نام برادر بشاربن برد است . (منتهی الارب ). || نام پدر خداش تلمیذ مالک است . (منتهی الارب ).
دخادخلغتنامه دهخدادخادخ . [ دُ دِ ] (ع ص ) کوتاه بالا. کوتاه قد: رجل دخادخ ؛ مرد کوتاه قد. (منتهی الارب ).
دخدخلغتنامه دهخدادخدخ . [ دَ دَ] (ع اِ) این کلمه در قصیده ای به قافیه ٔ «خ » در بیت ذیل از سوزنی آمده است و آنرا ممکن است وخدخ نیز خواند و اگر در مصراع دوم کلمه ٔ «بار» باشد شای
دخدخلغتنامه دهخدادخدخ . [ دُ دُ ] (ع اِ صوت ) کلمه ای است که بدان مردم را خاموش گردانند و آنرا از کسی بازدارند. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). دخدوخ . (منتهی الارب ).
دخدخلغتنامه دهخدادخدخ . [ دُ دُ ] (ع ص ) دخادخ . (منتهی الارب ). کوتاه بالا. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).