دختنلغتنامه دهخدادختن . [ دُ ت َ ] (مص ) مخفف دوختن باشد. رجوع به دوختن شود. || دوشیدن . (برهان ) (آنندراج ) (لغت محلی شوشتر). رجوع به دوشیدن شود. || اندوختن و جمع کردن . (برهان
دختندرلغتنامه دهخدادختندر. [ دُ ت َ دَ ] (اِ مرکب ) دختر شوی از زن دیگر باشد. (جهانگیری ) (برهان ) (آنندراج ). نادختری . دختر شوی از زنی دیگر. (یادداشت مؤلف ). || دختر زن از شوی
دختنوسلغتنامه دهخدادختنوس . [ دُ ت َ ] (معرب ، اِ) معرب دخت نوش . نامی از نامهای زنان عرب . || (اِخ ) نام دختر لقیطبن زراره تمیمی که پدر او را نام دختر کسری داده است «بنت الهنی ٔ»
دختندرفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده=دختراندر: ◻︎ شیعت مارندری ای بدنشان / شاید اگر دشمن دختندری (ناصرخسرو: ۵۵).
دخت نوشلغتنامه دهخدادخت نوش . [ دُ ] (اِخ ) نام دختر کسری انوشیروان . اصل آن دخترنوش است معرب آن دختنوس و دخدنوس میباشد. (از قاموس ). رجوع به دختنوس شود.
دختندرلغتنامه دهخدادختندر. [ دُ ت َ دَ ] (اِ مرکب ) دختر شوی از زن دیگر باشد. (جهانگیری ) (برهان ) (آنندراج ). نادختری . دختر شوی از زنی دیگر. (یادداشت مؤلف ). || دختر زن از شوی
دختنوسلغتنامه دهخدادختنوس . [ دُ ت َ ] (معرب ، اِ) معرب دخت نوش . نامی از نامهای زنان عرب . || (اِخ ) نام دختر لقیطبن زراره تمیمی که پدر او را نام دختر کسری داده است «بنت الهنی ٔ»
دختندرفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده=دختراندر: ◻︎ شیعت مارندری ای بدنشان / شاید اگر دشمن دختندری (ناصرخسرو: ۵۵).
دخدنوسلغتنامه دهخدادخدنوس . [ دَ دَ ] (اِخ ) دختنوس . در فارسی «دخت نوش » و «دخترنوش » و آن نام دختر کسری بود. رجوع به دخترنوش و دختنوش و دختنوس شود.