دختریلغتنامه دهخدادختری . [ دُ ت َ ] (حامص ) به معنی دختره باشد که دوشیزگی وبکارت است . (برهان ) (آنندراج ). در زبان عوام بکارت است . (یادداشت مؤلف ). دخترگی . دخترکی : ور صدهزا
دختریفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. مربوط به دختر.۲. (حاصل مصدر) دختر بودن.۳. (حاصل مصدر) [قدیمی] =پرده پردۀ بکارت
دخترینهلغتنامه دهخدادخترینه . [ دُ ت َ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، اِ مرکب ) از جنس دختر. نوع دختر. از دختر. منسوب به دختر. (یادداشت مؤلف ). مقابل پسرینه . || دختر جوان بسن بلوغ رسیده ک
لاله ٔ دختریلغتنامه دهخدالاله ٔ دختری . [ ل َ / ل ِ ی ِ دُ ت َ ] (ترکیب وصفی ،اِ مرکب ) شقائق النعمان . (ریاض الادویه ). آذرگون . رجوع به آذرگون شود. نوعی از لاله است که کنارهای آن بغای