دختربارهلغتنامه دهخدادخترباره . [ دُ ت َ رَ / رِ ] (ص مرکب ) دختر دوست . دخترپرست . (ناظم الاطباء). دخترباز. که میل شدید بدختران و معاشرت با آنان داشته باشد.
وارلغتنامه دهخداوار. (پسوند) مانند. شبه . نظیر. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (جهانگیری ). واره . (جهانگیری ) (آنندراج ). وش . (یادداشت مؤلف ). وار به این معنی گاهی به صف
دختربارهلغتنامه دهخدادخترباره . [ دُ ت َ رَ / رِ ] (ص مرکب ) دختر دوست . دخترپرست . (ناظم الاطباء). دخترباز. که میل شدید بدختران و معاشرت با آنان داشته باشد.
پل دخترورجهلغتنامه دهخداپل دخترورجه . [ پ ُ ل ِ دُ ت َ وَ ج َ ] (اِخ ) نام محلی کنار راه خرّم آباد به دزفول میان قلعه ٔ حسینه و قلعه ٔ بلارود در 770100 گزی طهران .