دخانلغتنامه دهخدادخان . [ دُ ] (اِخ ) سوره چهل وچهارمین از قرآن . مکیه و آن پنجاه ونه آیت است . پس از زخرف و پیش از جاثیه . (یادداشت مؤلف ). || اشاره بکسانی که منکرقیامت اند و
دخانلغتنامه دهخدادخان . [ دُ ] (ع اِ) دُخّان . (منتهی الارب ). دود که از آتش برآید. (غیاث اللغات ). دود. نحاس . یحموم . (یادداشت مؤلف ). درعرف عامه جسم سیاه بالارونده ای است که
دخان الفوجلغتنامه دهخدادخان الفوج . [ دُ نُل ْ ] (ع ،اِ مرکب ) گیاهیست از انواع کومپوزه سنسیونیده شامل انواع و بیشتر در نواحی کوهستانی سرد نیم کره ٔ شمالی می روید. رجوع به کلمه ٔ آرنی
دخان القواریرلغتنامه دهخدادخان القواریر. [ دُ نُل ْ ق َ ](ع ، اِ مرکب ) دود آبگینه گران . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).دوده ٔ شیشه است . گرم و خشک و مقوی باصره و جالی و جهت سبل و ناخنه و بردن گ
دخان الکندرلغتنامه دهخدادخان الکندر. [ دُ نُل ْ ک ُ دُ ] (ع ، اِ مرکب ) دوده ٔ کندر است که او را سوزانند و طاسی معکوس گذارند تا دود در او جمع شود جهت ورم قرحه ٔ چشم و رویانیدن مژه و دف
دخان الفوجلغتنامه دهخدادخان الفوج . [ دُ نُل ْ ] (ع ،اِ مرکب ) گیاهیست از انواع کومپوزه سنسیونیده شامل انواع و بیشتر در نواحی کوهستانی سرد نیم کره ٔ شمالی می روید. رجوع به کلمه ٔ آرنی
دخان القواریرلغتنامه دهخدادخان القواریر. [ دُ نُل ْ ق َ ](ع ، اِ مرکب ) دود آبگینه گران . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).دوده ٔ شیشه است . گرم و خشک و مقوی باصره و جالی و جهت سبل و ناخنه و بردن گ
دخان الکندرلغتنامه دهخدادخان الکندر. [ دُ نُل ْ ک ُ دُ ] (ع ، اِ مرکب ) دوده ٔ کندر است که او را سوزانند و طاسی معکوس گذارند تا دود در او جمع شود جهت ورم قرحه ٔ چشم و رویانیدن مژه و دف