دخاللغتنامه دهخدادخال . [ دِ ] (ع مص ) شتر آب خورده را میان دو شتر تشنه در آوردن در آبخور تا بخورد قدری که نخورده باشد. (آنندراج ). || درآمدن بعضی مفاصل در بعض . (اقرب الموارد) (آنندراج ). || (اِ) نیت .قصد: دخال الرجل ؛ نیت مرد و نهانی او. (آنندراج ).
دخاللغتنامه دهخدادخال .[ دَخ ْ خا ] (ع ص ) آنکه بسیار در کارهای دیگران درآید. (یادداشت مؤلف ). که در کارها دخل و تصرف کند.- دخال الاذن ؛ هزارپا. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). گوش خزک . گوش خز. گوش خیه .
دخالفرهنگ فارسی معین(دَ خّ) [ ع . ] (ص .) 1 - کسی که در کارها دخل وتصرف کند. 2 - سود ورز. 3 - گوش بر.
دخوللغتنامه دهخدادخول . [ دَ ] (اِخ ) نام موضعی است . نام وادیی است به زمین یمامه ... خارزنجی گوید چاه پاکیزه ٔ پرآب است و نصر گفته است دخول موضعی است در دیار بنی ابی بکربن کلاب و ابوسعید در شرح قصیده ٔ امروءالقیس گوید دخول و حومل و مقراة و توضح میان امرة و اسودالعین اند و گفته اند که آن از آ
دخوللغتنامه دهخدادخول . [ دُ ] (ع مص ) درآمدن . مقابل خروج . درآمد. درشدن . (تاج المصادر بیهقی ). ولوج . تولج . مدخل . (المصادر زوزنی ) (منتهی الارب ) : حکما گفته اند... بلا گرچه مقدور از ابواب دخول آن احتراز واجب . (گلستان سعدی ).نشسته بودم و خاطر به خویشتن مشغول
دخوللغتنامه دهخدادخول . [دُ ] (اِ) در اصطلاح موسیقی از دستگاهی به دستگاه دیگر رفتن . یا از گوشه ٔ دستگاه بخود دستگاه بازگشتن .
دخولدیکشنری عربی به فارسیپذيرش , قبول , تصديق , اعتراف , دخول , درامد , اجازه ء ورود , وروديه , پذيرانه , بارداد , هدايت ظاهري , ثبت , فقره , قلم , مدخل , ادخال
دخالتلغتنامه دهخدادخالت . [ دَ / دِ ل َ ] (از ع ، اِمص ) داخل شدن . مداخله کردن . این مصدر را در فارسی از «دخل ، یدخل » عربی بقیاس «خجالت » و مانندهای آن ساخته اند و در عربی بجای آن «مداخلة» مستعمل است . (فرهنگ فارسی ). درآمدن . درآمدن در کاری . درآمدن مرد در
دخالهلغتنامه دهخدادخاله . [ دُ ل َ /ل ِ ] (اِ) دوخاله . تیر کمان . چوبی که قسمتی از آن دو شاخه و قبضه ٔ آن حدود ده سانتی متر و هر یک از شاخه های آن نیز همین حدود یا کمتر باشد و بر سر هر شاخ زهی یا جسمی که قابلیت کشیدن داشته باشد بندند و سر دیگر هر زه را به یک
دخالتinterference 3واژههای مصوب فرهنگستاناقدامات یک دولت نسبت به دولت دیگر به قصد تأثیر بر رفتار وی که گاه مستلزم اِعمال زور یا تهدید به اِعمال زور با ایجاد سازوکاری برای مهار یا اجبار است
بسفایجلغتنامه دهخدابسفایج . [ ب َ ی َ / ی ِ ] (ع اِ) لفظی است معرب پس پایک و آن دارویی است که به عربی اضراس الکلب و کثیرالارجل خوانند گویند اگر قدری از آن در شیر اندازند شیر را ببندد و شیر بسته را حل کند. (برهان ) (از آنندراج ). مأخوذ از بسپایه فارسی و به معنی
دخالت کردنلغتنامه دهخدادخالت کردن . [ دَ / دِ ل َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مداخله کردن . درآمدن در کاری .
دخالتلغتنامه دهخدادخالت . [ دَ / دِ ل َ ] (از ع ، اِمص ) داخل شدن . مداخله کردن . این مصدر را در فارسی از «دخل ، یدخل » عربی بقیاس «خجالت » و مانندهای آن ساخته اند و در عربی بجای آن «مداخلة» مستعمل است . (فرهنگ فارسی ). درآمدن . درآمدن در کاری . درآمدن مرد در
دخالهلغتنامه دهخدادخاله . [ دُ ل َ /ل ِ ] (اِ) دوخاله . تیر کمان . چوبی که قسمتی از آن دو شاخه و قبضه ٔ آن حدود ده سانتی متر و هر یک از شاخه های آن نیز همین حدود یا کمتر باشد و بر سر هر شاخ زهی یا جسمی که قابلیت کشیدن داشته باشد بندند و سر دیگر هر زه را به یک
دخالتinterference 3واژههای مصوب فرهنگستاناقدامات یک دولت نسبت به دولت دیگر به قصد تأثیر بر رفتار وی که گاه مستلزم اِعمال زور یا تهدید به اِعمال زور با ایجاد سازوکاری برای مهار یا اجبار است
استدخاللغتنامه دهخدااستدخال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) اندرآمدن خواستن . (تاج المصادر بیهقی ). درآمدن خواستن .
ادخاللغتنامه دهخداادخال . [ اِ ] (ع مص ) درآوردن . (تاج المصادربیهقی ). ایلاج . بدرون بردن . دربردن . (مؤید الفضلاء).داخل کردن . نقیض اخراج . قوله تعالی : «رب ادخلنی مدخل صدق »؛ ای مدخلاً رضیّاً. || بسیاردرخت شدن زمین . (تاج المصادر بیهقی ). || ادخال فی الامر؛ ما یخالفه و یفسده . (تاج المصادر
اندخاللغتنامه دهخدااندخال . [ اِ دِ ] (ع مص ) درآمدن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). غیرفصیح است و جز در شعر نیامده . (از اقرب الموارد).