دخاللغتنامه دهخدادخال . [ دِ ] (ع مص ) شتر آب خورده را میان دو شتر تشنه در آوردن در آبخور تا بخورد قدری که نخورده باشد. (آنندراج ). || درآمدن بعضی مفاصل در بعض . (اقرب الموارد)
دخاللغتنامه دهخدادخال .[ دَخ ْ خا ] (ع ص ) آنکه بسیار در کارهای دیگران درآید. (یادداشت مؤلف ). که در کارها دخل و تصرف کند.- دخال الاذن ؛ هزارپا. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). گوش خزک
دخالفرهنگ انتشارات معین(دَ خّ) [ ع . ] (ص .) 1 - کسی که در کارها دخل وتصرف کند. 2 - سود ورز. 3 - گوش بر.
تدخلدیکشنری عربی به فارسیدخالت کردن , پا بميان گذاردن , مداخله کردن , در ميان اوردن , بطور معترضه گفتن , در ميان انداختن , در ميان امدن , پا ميان گذاردن , در ضمن روي دادن , فاصله خوردن