دحرلغتنامه دهخدادحر. [ دَ ] (ع مص ) راندن . دور نمودن . (منتهی الارب ). دفع. طرد. دور کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (از زوزنی ). || بازداشتن . || نشاطی شدن . || سرگشته شدن . (تاج
دهرلغتنامه دهخدادهر. [ دَه ْ ] (ع اِ) روزگار. زمان دراز. دَهر. || سال و زمان و عصر. دَهر. || همیشه . || مدت هزار سال . (ناظم الاطباء). رجوع به دهر در همه ٔ این معانی شود.
دهرلغتنامه دهخدادهر. [ دَ ] (ع مص ) فرودآمدن مکروهی بر قوم . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء).
دهرلغتنامه دهخدادهر. [ دَ ] (ع اِ) روزگار دراز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). باطن روزگار که بدان ازل و ابد متحد می شوند. (از تعریفات جرجانی ). زمانی که نهایت ند
دحراجلغتنامه دهخدادحراج . [ دِ ] (ع مص ) گرد گردانیدن . گرداندن . غلطاندن . گرد گردانیدن چیزی را. دحرجة. (از منتهی الارب ). || غلطیدن . غل خوردن . غل غلی خوردن .
دحرجةلغتنامه دهخدادحرجة. [ دَ رَ ج َ ] (ع مص ) گرد گردانیدن چیزی را. (منتهی الارب ). غلطانیدن . (غیاث ). درگردانیدن . (زوزنی ). گردانیدن . (غیاث ). دحراج . || غلطیدن . غل خوردن .
دحرضلغتنامه دهخدادحرض . [ دُ رُ ] (اِخ ) نام جاییست . (منتهی الارب ). نام آبیست و به نزدیکی آن آب دیگریست که وشیع گفته می شود و چون آن دو بهم شوند دحرضان نام گیرند و این دو آب م
دحراجلغتنامه دهخدادحراج . [ دِ ] (ع مص ) گرد گردانیدن . گرداندن . غلطاندن . گرد گردانیدن چیزی را. دحرجة. (از منتهی الارب ). || غلطیدن . غل خوردن . غل غلی خوردن .
دحرجةلغتنامه دهخدادحرجة. [ دَ رَ ج َ ] (ع مص ) گرد گردانیدن چیزی را. (منتهی الارب ). غلطانیدن . (غیاث ). درگردانیدن . (زوزنی ). گردانیدن . (غیاث ). دحراج . || غلطیدن . غل خوردن .
دحرضلغتنامه دهخدادحرض . [ دُ رُ ] (اِخ ) نام جاییست . (منتهی الارب ). نام آبیست و به نزدیکی آن آب دیگریست که وشیع گفته می شود و چون آن دو بهم شوند دحرضان نام گیرند و این دو آب م