دسقلغتنامه دهخدادسق . [ دَ س َ ] (ع مص ) پر شدن حوض به حدی که آب از کناره هایش بریزد. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || سپیدی آب حوض و درخش آن . (منتهی الارب ). سپید شدن
دصقلغتنامه دهخدادصق . [ دَ ] (ع مص ) شکستن آبگینه و جز آن . (از منتهی الارب ). شکستن . (از اقرب الموارد).
داقعلغتنامه دهخداداقع. [ ق ِ ] (ع ص ) آنکه مداق کسب جوید و طلب اندک از معیشت نماید. (منتهی الارب ). الکئیب المهتم . (اقرب الموارد). رجل داقع؛ مردی بادمال . (مهذب الاسماء).
داقعلغتنامه دهخداداقع. [ ق ِ ] (ع ص ) آنکه مداق کسب جوید و طلب اندک از معیشت نماید. (منتهی الارب ). الکئیب المهتم . (اقرب الموارد). رجل داقع؛ مردی بادمال . (مهذب الاسماء).
داقنوبداسلغتنامه دهخداداقنوبداس . (معرب ، اِ) بیونانی یعنی مانند غارخاصه و ورق وی و آنچه محقق است نوعی از مازریون است که ورق آن پهن بود و مازر نیز گویند و در بربری دادا گویند و استعم
داقلغتنامه دهخداداق . [ داق ق ] (ع ص ) عیب گوی مسلمانان . ج ، دَقَقَة. (منتهی الارب ). ظاهرکننده ٔ عیوب مردم . (از اقرب الموارد). || کوبنده : و خاصیته (خاصیة الطلق ) انه لو دقه