دثارلغتنامه دهخدادثار. [ دِ ] (ع اِ) جامه ٔ بر تن و آن بالای شعار باشد از جامه ها. (منتهی الارب ). جامه ٔ بر تن . (ناظم الاطباء). جامه که بتن ملصق نباشد مانند چادر و جبه و عبا و
دسارلغتنامه دهخدادسار. [ دَس ْ سا ] (اِ) لغتی است در دستار به لهجه ٔ شوشتری . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). و رجوع به دستار شود.- دساربندان ؛ لغتی است در دستاربندان به لهجه ٔ
دسارلغتنامه دهخدادسار. [ دِ ] (ع اِ)میخ آهن . (منتهی الارب ). میخ آهنین . (دهار). میخ . و گویند آن میخی آهنین است که دو سر تیز دارد و دو تخته را بوسیله ٔ فروکردن دو سر آن به یکد
دثاریهلغتنامه دهخدادثاریه . [ دِ ری ی َ ] (اِخ ) (سنه ٔ...) سال سوم نزول قرآن بمکه . در این سال سوره های مدثر، مزمل ، جن ، نوح ، معارج ، حاقه ، قلم و ملک نازل شد. نام سال سیم بعثت
دارگویش بختیاری1. دار قالىبافى؛ 2. گاوآهن، خیش (ابزارى است که با آن زمین را شیار داده یا شخم کنند)؛ 3. چوبه دار؛ 4. درخت.
دثاریهلغتنامه دهخدادثاریه . [ دِ ری ی َ ] (اِخ ) (سنه ٔ...) سال سوم نزول قرآن بمکه . در این سال سوره های مدثر، مزمل ، جن ، نوح ، معارج ، حاقه ، قلم و ملک نازل شد. نام سال سیم بعثت
عبدالملکلغتنامه دهخداعبدالملک .[ ع َ دُل ْ م َ ل ِ ] (اِخ ) ابن دثار الباهلی . از اشراف و شجعان عرب است . در جنگهای اشرس بن عبداﷲ با مردم سمرقند و ماوراءالنهر حاضر بود و در یکی از ه
حجارلغتنامه دهخداحجار. (اِخ ) ابن دثار السدوسی قاضی کوفه . متوفی بسال 116 هَ . ق . رجوع به حبیب السیر جزء 2 ج 2 ص 67 چ اول تهران شود و در چ خیام ج 2 ص 183 محارب بن دثار یاد شده
محاربلغتنامه دهخدامحارب . [ م ُ رِ ](اِخ ) ابن دثاربن کردوس السدوسی الشیبانی الکوفی ، مکنی به ابوالمطرف قاضی کوفه ، مردی فقیه و فاضل و نیکوسیرت و زاهد و دلیر بود و سواری بنام و د