دبیقیلغتنامه دهخدادبیقی . [ دَ ] (ص نسبی ) منسوب به دبیق که شهرکیست بمصر. || (اِ) نوعی جامه ٔ نفیس . (شرفنامه ٔ منیری ). نوعی از قماش باشد در نهایت لطافت . (برهان ) (آنندراج ). ج
دبیقیفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهنوعی پارچۀ ابریشمی بسیار لطیف که در قرون وسطی در دبیق مصر بافته میشده و بسیار گرانبها بوده و بیشتر از آن عمامه تهیه میکردند.
دبیقیةلغتنامه دهخدادبیقیة. [ دَ قی ی َ ] (اِخ ) از قراء بغداد است از نواحی نهر عیسی . (معجم البلدان ).
دبیقیةلغتنامه دهخدادبیقیة. [ دَ قی ی َ ] (اِخ ) از قراء بغداد است از نواحی نهر عیسی . (معجم البلدان ).
دبیقلغتنامه دهخدادبیق . [ دَ ] (اِخ ) شهریست به مصر. از آنجاست جامه های دبیقی . (منتهی الارب ). شهرکی بوده است میان فرماء و تنیس از اعمال مصر و ثیاب دبیقی به آن منسوبست . (معجم
دبقالغتنامه دهخدادبقا. [ دِ ] (اِخ ) از ده های مصرو بنزدیکی تنیس واقع است . جامه های دبیقی بدان منسوبست و این نسبت به غیرقیاس است . یاقوت گوید از مردم مصر پرسیدم گفتند دبیق شهری
دوچنبریلغتنامه دهخدادوچنبری . [ دُ چ َ ب َ ] (اِ مرکب ) ظاهراً نوعی قماش بوده است از هند : این غلبه جماعتی بازارگان قماشند جمله صاحب پایژه ٔ عنبرینه ... بعضی راه مصر بریده مثل دق و