دبوللغتنامه دهخدادبول . [ دَ ] (ع اِ) سختی . (منتهی الارب ). بلا. || (ص ) زن فرزند مرده . (منتهی الارب ). زنی که فرزندش مرده باشد.
دبوللغتنامه دهخدادبول . [ دُ ] (ع مص ) دبل . (منتهی الارب ). نیرو دادن زمین را به سرگین و مانند آن . || پیراستن هر چیز. || رسیدن حوادث و سختی : دبلته الدبول ؛ رسید او را حوادث و
مدبولةلغتنامه دهخدامدبولة. [ م َ ل َ ] (ع ص ) ارض مدبولة؛ زمینی که با سرگین و مانند آن کود داده شده و اصلاح شده است . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). نعت مفعولی است از دَبل و دب
دبللغتنامه دهخدادبل . [ دَ ] (ع اِ)طاعون . || حوض . (منتهی الارب ). || نهر خرد. (منتهی الارب ). جدول . (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). ج ، دُبول . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء).
دبللغتنامه دهخدادبل . [ دَ ] (ع مص ) گردآوردن چیزی . (منتهی الارب ). الجمع و الاصلاح . (تاج المصادر بیهقی ). || پی درپی زدن بر کسی عصا را. (منتهی الارب ). پیاپی زدن کسی را به ع
جالهلغتنامه دهخداجاله . [ ل َ ] (اِ) چیزی باشد که از چوب و علف برهم بندند و چند مشک پرباد بر آن نصب کنند و برآن نشسته از آبهای عمیق بگذرند. (برهان ). کلک در دزفولی . (حاشیه ٔ بر
پیراستنلغتنامه دهخداپیراستن . [ ت َ ] (مص ) مقابل آراستن . پیرایستن . کم کردن از چیزی برای زینت و خوش آیند شدن و زیبا گشتن چون پیراستن موی سر و درخت و جز آن . پیرایش کردن . نازیبا