مدبورلغتنامه دهخدامدبور. [ م َ ] (ع ص ) مجروح . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). زخمی شده . رجوع به دبور شود. || گوسپند که پشتش قرحه و جراحت باشد. دَبِر. اَدْبَر. (از متن اللغة). ز
احدلغتنامه دهخدااحد. [ اُ ح ُ ] (اِخ ) (غزوه ٔ...) مؤلف روضةالصفا آورده است : از جمله ٔ معظمات وقایع سنه ٔثلث هجریه غزاء اُحد است . تفصیل این اجمال آنکه مشرکان بعد از انهزام م
دبقلغتنامه دهخدادبق . [ دِ ] (اِ) سریش . (مهذب الاسماء). دَبق . رجوع به دبق شود. سریشم که بدان مرغان را شکار کند. (منتهی الارب ). گیاهی است که در ساقه و شاخه های برخی از درختان
ذوات النقراتلغتنامه دهخداذوات النقرات . [ ذَ تُن ْن َ ق َ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) آلات طرب که با زخم و ضرب نغمه کند چون دف و دورویه و تُنبک و طبل و نقاره و دهل و مانند آن و کف و چپه نیز
ستولغتنامه دهخداستو. [ س ِ ] (اِ) طنبوره را گویند که سه تار داشته باشد. (برهان ) : سیلی خوریم چون دف در عشق فخر جویان زخمه به چنگ آور میزن ستوی ما را. مولوی (از انجمن آرا).رجوع