دبزنلغتنامه دهخدادبزن . [ دُ زَ ] (اِخ ) قریه ای است در پنج فرسنگی مرو (درست کلمه دبزند است ). رجوع به دبزند شود. (معجم البلدان ). دبزان . (سمعانی ).
دبزندلغتنامه دهخدادبزند. [ دُ زَ ] (اِخ ) دبزن . رجوع به دبزن شود. (معجم البلدان ). و نیز رجوع به دبزان شود. (سمعانی ).
دبزنیلغتنامه دهخدادبزنی . [ دُ زَ ] (ص نسبی ) منسوب است به دبزان (دبزن ) که قریه ای است از قراء مرو. (الانساب سمعانی ).
دبزندلغتنامه دهخدادبزند. [ دُ زَ ] (اِخ ) دبزن . رجوع به دبزن شود. (معجم البلدان ). و نیز رجوع به دبزان شود. (سمعانی ).
دبزنیلغتنامه دهخدادبزنی . [ دُ زَ ] (ص نسبی ) منسوب است به دبزان (دبزن ) که قریه ای است از قراء مرو. (الانساب سمعانی ).
زنلغتنامه دهخدازن . [ زَ ] (نف مرخم ) زننده و همیشه بطور ترکیب استعمال میشود... (ناظم الاطباء). زننده چون برهم زن و چیزی که زَنِش بر آن واقع شود... (آنندراج ). مخفف زننده در س