دباغتلغتنامه دهخدادباغت . [ دِ غ َ ] (ع مص ) آشگری . دباغة. پوست پیرایی . آش کردن . پوست پیراستن . آش نهادن . حرفه ٔ دباغ . دباغی . پیراستن چرم . پیرایش پوست . پیراستن و پاک کردن
دباغت کردنلغتنامه دهخدادباغت کردن . [ دِ غ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پوست پیراستن . رجوع به دباغت و دباغی شود.
دباغت کردنلغتنامه دهخدادباغت کردن . [ دِ غ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پوست پیراستن . رجوع به دباغت و دباغی شود.
چرمگرفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهکسی که پوست حیوانات را دباغت میکند و چرم میسازد؛ چرمساز؛ دباغ؛ پوستپیرا.
پارلغتنامه دهخداپار. (اِ) چرم دباغت کرده . (برهان ). چرم پیراسته . (جهانگیری ). چرم : گوید خر امیره با سهل دیلمم او کرده پارِ پاردُم من فراخ و تنگ . سوزنی .|| لباس کهنه : السفس