دبابیسلغتنامه دهخدادبابیس . [ دَ ] (ع اِ) ج ِ دبوس . (منتهی الارب ): وقد وقف له البخاری فی موقفه بالامس و عد الی اضجاره فامر بشدخ رأسه بالدبابیس . (الجماهر بیرونی ص 64).
دبوسلغتنامه دهخدادبوس . [ دَب ْ بو ] (معرب اِ) دبوس . معرب دبوس است به معنی گرز آهنی . ج ، دبابیس . (منتهی الارب ). در شواهد ذیل از مولوی دبوس با باء مشدد آمده است : چونکه از عق
دیابیجلغتنامه دهخدادیابیج . [ دَ ] (ع اِ) و دبابیج ، ج ِ دیباج و صورت دوم بنابر آن است که ریشه ٔ کلمه مشدد باشد مانند دنانیر. (از منتهی الارب ). و نیز رجوع به الجماهر ص 69 و دیباج
دیباجلغتنامه دهخدادیباج . (معرب ، اِ) جامه ای که تار و پود آن از حریر باشد، یکی آن دیباجه . فارسی معرب است . (از اقرب الموارد). مؤلف تاج العروس گوید ذکر این کلمه در احادیث بمعنا