دایگویش گنابادی در گویش گنابادی یعنی دیوار سازی ، دیوار کشی ، حصار کشی با آجر و گِل ، ته پی کنی ساختمان
دایلغتنامه دهخدادای . (اِ) هر چینه و رده و مرتبه را گویند از دیوار گلی . هر رده ٔ چینه و مهره ٔ دیوار گلی . داو. (برهان ). چینه ، یعنی مرتبه ای از مراتب دیواری که از گل سازند.
دایواژهنامه آزادچینۀ دیوار. کُرّه اسب دو ساله است که هنوز آموزش سواری نیاموخته است . ضمنا به یکساله آن دایچه گفته می شود
دعیلغتنامه دهخدادعی . [ دَ عی ی ] (اِخ ) احمدبن مرزوق ، مشهور به ابن ابی عمارة. اصل او از بجایه (در افریقیه ) بود و به صحرای سجلماسه رفت و در آنجا ادعا کرد که «فاطمی منتظر» اوس
دعیلغتنامه دهخدادعی . [دَ عی ی ] (ع ص ، اِ) پسرخوانده . (منتهی الارب ) (دهار)(ترجمان القرآن جرجانی ). به پسری گرفته . (دهار). به فرزندی گرفته شده که آنرا متبنی نیز گویند. (غیاث
دأیلغتنامه دهخدادأی . [ دَءْی ْ ] (ع اِ) دَئی . دِئی . دَءْی . مهره های پشت . || میان دو شانه ٔ ستور. || غضروفهای سینه ٔ ستور یا ضلوعش در محل تلاقیشان و محل تلاقی پهلو. ج ، دا
دأیلغتنامه دهخدادأی . [ دَءْی ْ ] (ع مص ) فریفتن . (تاج المصادر بیهقی ). دأو. فریب کردن . (منتهی الارب ).
دای کلالغتنامه دهخدادای کلا. [ ک َ ] (اِخ ) نام موضعی به بابل (بار فروش ) مازندران . (مازندران و استرآباد رابینو ص 117 بخش انگلیسی و ص 158 ترجمه ٔ فارسی آن ).
دای کیولغتنامه دهخدادای کیو. [ ] (اِخ ) (بمعنی ممالک عظیم ) نامی که بزبان مغولی به دو ولایت قراچانک و چغان چانک دهند و بزبان هندی قندو و بزبان فارسی قندهار نامند و حدود آن منتهی اس
دای مرگلغتنامه دهخدادای مرگ . [ م َ ] (اِخ ) نام موضعی میان همدان و کرمانشاه و بدین موضع جنگی افتاده است میان جلال الدین بن یونس وزیر الناصرلدین الله خلیفه ٔ عباسی و سلطان طغرل سلج
دأیلغتنامه دهخدادأی . [ دَءْی ْ ] (ع اِ) دَئی . دِئی . دَءْی . مهره های پشت . || میان دو شانه ٔ ستور. || غضروفهای سینه ٔ ستور یا ضلوعش در محل تلاقیشان و محل تلاقی پهلو. ج ، دا
دأیلغتنامه دهخدادأی . [ دَءْی ْ ] (ع مص ) فریفتن . (تاج المصادر بیهقی ). دأو. فریب کردن . (منتهی الارب ).
دای کلالغتنامه دهخدادای کلا. [ ک َ ] (اِخ ) نام موضعی به بابل (بار فروش ) مازندران . (مازندران و استرآباد رابینو ص 117 بخش انگلیسی و ص 158 ترجمه ٔ فارسی آن ).