دایی قزیلغتنامه دهخدادایی قزی . [ ق ِ ] (اِ مرکب ) دائی قزی (از: دایی فارسی که بتخفیف در تلفظ عامه دای نیز گفته شود + قز ترکی به معنی دختر + یاء نسبت ). دائی قزی . دختردایی . دخترخا
دائی قزیلغتنامه دهخدادائی قزی . [ ق ِ ] (اِ مرکب ) مرکب از «دائی »، به معنی برادر مادر و«قز»، به معنی دختر (ترکی ) و یاء نسبت ، دختردائی .
دائی قزیلغتنامه دهخدادائی قزی . [ ق ِ ] (اِ مرکب ) مرکب از «دائی »، به معنی برادر مادر و«قز»، به معنی دختر (ترکی ) و یاء نسبت ، دختردائی .
لقبلغتنامه دهخدالقب . [ ل َ ق َ ] (ع اِ) نام که دلالت بر مدح یا ذم کند. اسمی معنی مدحی یا ذمی را. آن نام که پس از نام نخستین دهند کسی را و حاوی مدحی یا ذمی باشد.نامی که در آن م
قازیاتانلغتنامه دهخداقازیاتان . (اِخ ) دهی است از دهستان سردرود بخش رزن شهرستان همدان . در 12هزارگزی جنوب باختر رزن و 6هزارگزی شوسه ٔرزن به همدان . موقعیت جغرافیائی آن کوهستانی و سر
اطریلاللغتنامه دهخدااطریلال . [ اِ ] (اِ) آطریلال . (فرهنگ نظام ). و در ذیل آطریلال آرد: دوایی است که تخمش نافع برص است . لفظ مذکور مفرس از زبان بربری است و در عربی حشیشةالبرص نامی
روغنلغتنامه دهخداروغن . [ رَ / رُو غ َ ] (اِ) هر ماده ٔ دسم و چربی که در حرارت متعارفی میعان داشته باشد خواه حیوانی بود مانند روغن گوسپند و گاو وجز آن و یا نباتی مانند روغن بادا