داود منجملغتنامه دهخداداود منجم . [ وو دِ م ُ ن َج ْ ج ِ ] (اِخ ) وی در زمان دولت آل بویه در عراق میزیسته و عالمی بزرگ و از پیشوایان علم احکام نجوم و حل زیجات و تسییر کواکب بوده است
داودلغتنامه دهخداداود. [ وو ] (اِ) داود باشا. ظاهراً نام نوعی غذا باشد که از گلوله های گوشت تهیگاه و پیاز و جعفری ترتیب کنند. (دزی ج 1 ص 430).
داودلغتنامه دهخداداود. [ وو ] (اِخ ) (میرزا...) از شاعران ایران و از خاندان شهزادگان صفوی است این بیت از اوست :از لعل لبت در تب و تابست دل مادر آتش یاقوت کبابست دل ما. (قاموس ال
داودلغتنامه دهخداداود. [ وو ] (اِخ ) ابن ابی البیان سلیمان بن ابی الفرج اسرائیل بن ابی الطیب سلیمان بن مبارک فراء ملقب به سدیدالدین و مکنی به ابی الفضل (رئیس ...) متطبب اسرائیلی
داودلغتنامه دهخداداود. [ وو ] (اِخ ) ابن ابی حرب بن ابی الاسود الدؤلی . فرزند ابوالاسود دؤلی معروف است وی از پدر خویش در باره ٔ قتل عثمان کلامی از عائشه ام المؤمنین نقل کند.
عسل داودلغتنامه دهخداعسل داود. [ ع َ س َ ل ِ وو ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) روغنی باشد که از ساق درختی حاصل میشود و طعم آن شیرین است و به عربی دهن العسل و به یونانی اورمالی خوانند. (
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَم َ ] (اِخ ) ابن یحیی بن جابربن داود البلاذری ، مکنی به ابوالحسن و بعضی ابوبکر گفته اند. وی از مردم بغداداست و صولی نام او در ندماء متوکل علی اﷲ آورده
الومالیلغتنامه دهخداالومالی . [ ] (از یونانی ، اِ) لکلرک بصورت الاومالی و اله امل آورده و در تذکره ٔ ضریرانطاکی و تحفه ٔ حکیم بصورت الومالی ضبط شده است . لفظی یونانی و بمعنی عسل من
منقبتلغتنامه دهخدامنقبت . [ م َ ق َ ب َ ] (ع اِ) هنر و ستودگی . (غیاث ). هنر و ستودگی و کارهای نیک . (ناظم الاطباء). منقبة. ج ،مناقب . آنچه موجب ستایش و مباهات باشد : به ذکر منقب
افیونلغتنامه دهخداافیون . [ اَف ْ ] (معرب ، اِ) تریاک . (یادداشت مؤلف ). شیره ٔ منجمد خشخاش که تریاک نیز گویند. این لفظ چنانکه گمان کرده اند مأخوذ از یونانی نیست بلکه مأخوذ از