داهوللغتنامه دهخداداهول . (اِ) داهل . داحول . داخول . علامتی که دهقانان بجهت دفع جانوران زیانکار در میان زراعت نصب کنند. (برهان ). علامتی که بر اطراف زراعت نصب کنند برای منع وحوش
داحوللغتنامه دهخداداحول . (ع اِ) داهول . دام داهول . پایدام صیاد که برای شکار گورخر بر زمین فرونشاند گویا که آن گورخر رانده شده است از بهر شکار. ج ، دواحیل . (منتهی الارب ). دامی
داحولفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهآنچه شکارچی از چوب یا چیز دیگر برای به دام انداختن شکار (آهو یا گورخر) ترتیب بدهد.
دام داهوللغتنامه دهخدادام داهول . (اِ مرکب ) حباله . (مهذب الاسماء). دام داخول . دام داحول : الاحتبال ؛ بدام داهول صید کردن .(تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ). رجوع به داهول و داحو
دام و داهوللغتنامه دهخدادام و داهول . [ م ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) (از اتباع ) مرکب از دام و داهول . دام داهول ؛ احبولة. رجوع به دام و نیز رجوع به داهول و داحول شود.
دام داهوللغتنامه دهخدادام داهول . (اِ مرکب ) حباله . (مهذب الاسماء). دام داخول . دام داحول : الاحتبال ؛ بدام داهول صید کردن .(تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ). رجوع به داهول و داحو
دام و داهوللغتنامه دهخدادام و داهول . [ م ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) (از اتباع ) مرکب از دام و داهول . دام داهول ؛ احبولة. رجوع به دام و نیز رجوع به داهول و داحول شود.
داهللغتنامه دهخداداهل . [ هَُ / هَِ ] (اِ) داهول . داحوال . داخول . علامتی باشد که در زراعت و فالیز و امثال آن نصب کنند بجهت رفع جانوران زیانکار تا ازآن برمند و داخل زراعت نشوند
دیهوللغتنامه دهخدادیهول . (اِ) داهول . تاج مرصع. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به داهول شود.