داهللغتنامه دهخداداهل . [ هَُ / هَِ ] (اِ) داهول . داحوال . داخول . علامتی باشد که در زراعت و فالیز و امثال آن نصب کنند بجهت رفع جانوران زیانکار تا ازآن برمند و داخل زراعت نشوند
داهلنلغتنامه دهخداداهلن . [ ل ِ ] (اِخ ) قصبه ای در ناحیت دوسلدورف از ایالت راین کشور آلمان . (قاموس الاعلام ترکی ).
دام و داهللغتنامه دهخدادام و داهل .[ م ُ هَُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) دام و داهول . رجوع به داهل و داهول و داحول و نیز رجوع به دام شود.
داهلنلغتنامه دهخداداهلن . [ ل ِ ] (اِخ ) قصبه ای در ناحیت دوسلدورف از ایالت راین کشور آلمان . (قاموس الاعلام ترکی ).
دام و داهللغتنامه دهخدادام و داهل .[ م ُ هَُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) دام و داهول . رجوع به داهل و داهول و داحول و نیز رجوع به دام شود.
داهوللغتنامه دهخداداهول . (اِ) داهل . داحول . داخول . علامتی که دهقانان بجهت دفع جانوران زیانکار در میان زراعت نصب کنند. (برهان ). علامتی که بر اطراف زراعت نصب کنند برای منع وحوش