دانیلغتنامه دهخدادانی ٔ. [ ن ِءْ ] (ع ص ) در تداول فارسی زبانان «دانی ». دنی ٔ. خسیس . پست . دون . ماجن . مقابل عالی . ج ، ادانی .
دانیلغتنامه دهخدادانی . (اِخ ) (الَ ...) از پزشکان مغرب و فرزند ابواسحاق ابراهیم است و بدوران ناصربن مستنصر خلیفه در مراکش درگذشت . وی از مردم شهر دانیه ٔ اسپانیا (اندلس ) است . (قاموس الاعلام ترکی ). ویرا به صناعت طب عنایتی بود. اصل وی از بجایه است و از آنجا به پایتخت انتقال کرد و امین بیمار
دانیلغتنامه دهخدادانی . (اِخ ) الامام ابوعمرو عثمان بن سعید معروف به ابن صیرفی (372-444 هَ . ق . قمری ) از موالی بنی امیه بود و یکی از حفاظ حدیث و از امامان عالم علم قرآن و روایات وتفسیر آن . در دانیة از شهرهای اسپانیا متولد
دانیلغتنامه دهخدادانی . (پسوند) دان . (در تداول عوام ) محل . جا. چون چیزی را از چوب وفلز و شیشه و بلور کنند و قابل حمل و نقل باشد بیشتر با «دان » از آن تعبیر کنند. نمکدان . قنددان . زبیل دان . آشغال دان . خاکروبه دان . و چون از خاک و خشت و سنگ و مانند آن کنند و قابل حمل و نقل نباشد بیشتر «دان
دیانdieneواژههای مصوب فرهنگستاندستهای از ترکیبات آلی که مولکولهای آنها دارای دو پیوند دوگانۀ کربن ـ کربن است
شهپروانۀ مشبکDanaus plexippusواژههای مصوب فرهنگستانگونهای از شهپروانهایان و راستۀ پروانهسانان که دارای بالهایی حنایی درخشان با انشعابهای درختیشکل سیاه و درخشان است
دانگلغتنامه دهخدادانگ . (اِ) شش یک چیزی . سدس چیزی . یک قسمت از شش قسمت چیزی . دانگی . دانق . (زمخشری ). یک بخش از شش بخش چیزی . یک ششم چیزی . یک حصه از شش حصه ٔ چیزی :- پنج دانگ از ششدانگ ؛ پنج ششم آن . پنج سدس آن .- چهاردانگ از ششدانگ </span
دانیاللغتنامه دهخدادانیال . (اِخ ) اسم اعجمی و نام پیغمبری است . (آنندراج ). دانیال از پیامبران بنی اسرائیل و همزمان کورش کبیر و داریوش بزرگ هخامنشی بوده است . در کودکی پس از گشوده شدن اورشلیم بدست نبوکدنصر، در سال 586 ق . م . در میان گروهی از یهودیان به اسارت
دانیاللغتنامه دهخدادانیال . (اِخ ) ابن حزقیل . خوندمیر در حبیب السیر این دانیال را در عداد انبیاء عظام و پس از دانیال اکبر و معاصر لهراسب داند و نویسد که پس از تخریب بیت المقدس بدست بخت نصر و درگذشت دانیال اکبر، این دانیال امان نامه ای را که بخت نصر به دانیال اکبر داده بود نزد او برد و اهل بیت
دانیاللغتنامه دهخدادانیال . (اِخ ) ابن محمد از حکام منفیتیون به بخاری است 1173 هَ . ق . (معجم الانساب و الاسرات زامباور ج 2 ص 407).
دانیاللغتنامه دهخدادانیال . (اِخ ) ابن الطیفوری . او را دانیل نیز گفتندی . در دانش طب دست داشت و پس از طب آموزی به رهبانیت افتاد و بسبب ناسازی رفتار پدر و یا علت دیگر به مدینةالسلام درآمد، در شبی از شبهای ماه آب ، به شهری که گرماخیز و پرریگ بود و در همسایگی یوحنابن ماسویه مقام کرد. وقتی نیز میا
دانی قاشانلغتنامه دهخدادانی قاشان . (اِخ ) نام رشته کوهی است در جنوب کردستان . (از جغرافیای غرب ایران ص 25).
دانیال اکبرلغتنامه دهخدادانیال اکبر. [ ل ِ اَ ب َ ] (اِخ ) همان دانیال پیغمبر است از جمله ٔ صلحاء آل یعقوب . خواندمیر درحبیب السیر از دو دانیال سخن میدارد و می نویسد که پس از دانیال اکبر دانیال بن حزقیل که در اعداد انبیاء عالی شان انتظام دارد روی کار آمده و در باره ٔ دانیال اکبر گوید که وی روزی در ا
دانیال المتطببلغتنامه دهخدادانیال المتطبب . [ لُل ْ م ُ ت َ طَب ْ ب ِ ] (اِخ ) عبیداﷲبن جبرئیل گوید: دانیال المتطبب مردی لطیف خلقت و در دانش متوسط بود و انسی به معالجت داشت اما در وی غفلتی بود و پریشان گویی . اورا معزالدولة بخدمت خویش اختصاص داده بود. روزی بر وی درآمد و گفت : ای دانیال ! در پاسخ گفت ام
دانیاللغتنامه دهخدادانیال . (اِخ ) اسم اعجمی و نام پیغمبری است . (آنندراج ). دانیال از پیامبران بنی اسرائیل و همزمان کورش کبیر و داریوش بزرگ هخامنشی بوده است . در کودکی پس از گشوده شدن اورشلیم بدست نبوکدنصر، در سال 586 ق . م . در میان گروهی از یهودیان به اسارت
دامی همدانیلغتنامه دهخدادامی همدانی . [ ی ِ هََ م َ ] (اِخ ) از فضلا و مدرسین عهد خودبوده و در 1173 هَ . ق . رحلت نموده است . از اوست :دگرانت نگرانند و من دل نگران نتوانم نگرم در تو ز بیم دگران رخ به پیران و جوانان بنما تا گسلندپدران از پسران و پسران
داوودانیلغتنامه دهخداداوودانی . [ نی ی ] (اِخ ) محمدبن عبدالعزیز از مردم داوودان راوی است . از عیسی بن یونس الرملی روایت دارد و ابوعبداﷲالرصافی از وی . (از معجم البلدان ذیل داوودان ).
دستگردانیلغتنامه دهخدادستگردانی . [ دَ گ َ ] (اِخ ) خواجه جمال الدین ، وزارت بایدوخان بن غای بن هولاکوخان مغول (مقتول 690 هَ . ق .) داشت . (تاریخ گزیده ص 602).