دانش پژوهیلغتنامه دهخدادانش پژوهی . [ ن ِ پ َ ] (حامص مرکب ) عمل دانش پژوه . طلب علم . جستن دانش : بتعلیم دانش تنومند بادبدانش پژوهی برومند باد.نظامی .
دانش پژوهلغتنامه دهخدادانش پژوه . [ ن ِ پ َ ] (نف مرکب ) پژوهنده ٔ دانش . که دانش پژوهد. که علم طلب کند. طالب عالم . جویای علم . خواهان دانش . دانشمند. طالب علم و خرد. (شرفنامه ٔ منی
دانش پژوهفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهپژوهندۀ علم و دانش؛ طالب علم؛ جویای دانش؛ خواهان علم و فضل: ◻︎ چنین داد پاسخ که دانشپژوه / همی سر برافرازد از هر گروه (فردوسی: ۶/۹۴).
دانشجوئیلغتنامه دهخدادانشجوئی . [ ن ِ ] (حامص مرکب ) عمل دانشجو. طلب علم . دانش پژوهی . || تحصیل در دانشکده و دانشگاه .
تنومندلغتنامه دهخداتنومند. [ ت َ م َ ] (ص مرکب ) توانا و تندرست . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تندرست . (صحاح الفرس ). توانا. (شرفنامه ٔ منیری ). از: تن + اومند (پسوند اتصا
چرویدنلغتنامه دهخداچرویدن .[ چ َرْ دَ ] (مص ) بمعنی چاره جستن باشد. (برهان ) (جهانگیری ) (آنندراج ). چاره جستن . (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). چاره جویی کردن . چاره اندیشیدن : یکی
گربزلغتنامه دهخداگربز. [ گ ُب ِ / ب ُ ] (ص ) مکار. محیل . (از برهان ) (از آنندراج ). در زبان عربی با شواهد نوشته شده ، ولی بعد از تحقیق معلوم شد که به کاف فارسی اصح است که در اص
برومندلغتنامه دهخدابرومند. [ ب َ م َ ] (ص مرکب ) (از: بر + اومند، صورت قدیم «مند»، پسوند اتصاف ) برمند. دارای بر. باردار و بارور و صاحب نفع. (برهان ). مثمر. صاحب بر : ابوبکر... وص