دانش فروزلغتنامه دهخدادانش فروز. [ ن ِ ف ُ ] (نف مرکب ) فرزنده ٔ دانش . روشنی بخش علم . افروزنده و متجلی سازنده ٔ علم و فضل . || (ن مف مرکب ) افروخته بدانش . روشن بنور معرفت . متجلی
دانشگویش اصفهانی تکیه ای: elm طاری: elm / sevâd / dâneš طامه ای: elm / dâneš طرقی: elm کشه ای: elm نطنزی: elm / dâneš
دانشدیکشنری فارسی به انگلیسیacquaintance, erudition, familiarity, information, knowledge, learning, light, logy _, lore, science, sophy _, wisdom
فروزلغتنامه دهخدافروز. [ ف ُ ] (اِ) تابش و روشنی و فروغ آفتاب و غیره . (برهان ) : زمان خواست زو نامور هفت روزبرفت آنکه بودش ز دانش فروز. فردوسی .- پرفروز ؛ پرتابش . بسیار روشن :
طلیطلةلغتنامه دهخداطلیطلة. [ طُ ل َ طُ ل َ / طُ ل َ طَل َ ] (اِخ ) شهری است (دراندلس ) بر بر کوه ، و رود تاجه از گرد وی برآید. (حدود العالم ). و از آن تا قرطبه هفت روز راه بوده اس
فروختهلغتنامه دهخدافروخته . [ ف َ / ف ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) افروخته . فروزان . درخشان . (برهان ). روشن : همچو دلها بدو فروخته بادصدر و ایوان و مجلس و میدان . فرخی .پیش تن دوستان ز
نظام الدین خوانساریلغتنامه دهخدانظام الدین خوانساری .[ ن ِ مُدْ دی ن ِ خوا / خا ] (اِخ ) (قاضی ...) از فاضلان و شاعران قرن دوازدهم و با حزین لاهیجی معاصر است .در اصفهان دانش آموخت و به دعوت وا
کنداگرلغتنامه دهخداکنداگر. [ ک ُ / ک َ گ َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) به معنی کندا که حکیم و داناست . (از برهان ). کندا. (آنندراج ). حکیم و دانا. (ناظم الاطباء). از: «کندا» + «گر» (پسو