داناتریلغتنامه دهخداداناتری . [ ت َ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی داناتر. داناتر بودن . اعلم بودن : مفخر شاهان بتواناتری نامور دهر بداناتری .نظامی .
دادآفریدلغتنامه دهخدادادآفرید. [ ف َ ] (اِخ ) از نامهای خدای تعالی . (برهان ). || (ن مف مرکب ) از دادآفریده شده . آفریده و خلق شده از داد. || (اِ مرکب ) نام سرودی . نام نوائی از موس
دادآفرینلغتنامه دهخدادادآفرین . [ ف َ ] (اِخ ) از نامهای خدای تعالی . حق تعالی که آفریننده ٔ داد است : پناهت به دادآفرین باد وبس که از بد جز او نیست فریادرس . اسدی .به دادآفرینی که
دادآفرینلغتنامه دهخدادادآفرین . [ف َ ] (اِخ ) نام نیای هجدهم اسپهبد بختیار، جهان پهلوان روزگار خسروپرویز که قصه ٔ او در بختیارنامه آمده است و نواده ٔ پنجم رستم دستان . (تاریخ سیستان
داذآفریدلغتنامه دهخداداذآفرید. [ ف َ ] (اِخ ) نام یکی از سرودهای ایران باستان که باربد برای خسرو پرویز ساخته بود. نام درست آن باید دادار آفرید باشد زیرا ثعالبی آن را بصورت یزدان آفر
بایستنیفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهواجب؛ لازم: ◻︎ بگفتند کز ما تو داناتری / به بایستنیها تواناتری (فردوسی۲: ۱۹۶).
بیدلغتنامه دهخدابید. (اِخ ) ملقب به ونرابیلیس (بمعنی معزز، محترم ). متولد 673 و متوفای 735م . مورخ انگلیسی و عالم الهیات از راهبان بندیکتی و احتمالاً در عصر خود داناترین مردم ا
یاقوتلغتنامه دهخدایاقوت . (اِخ ) ابن عبداﷲ حبشی شاذلی تلمیذ موسی مشهور است . عثمانی بن قاضی صفد نقل کرده که وی گفته است : من داناترین خلق به لااله الااﷲ باشم . در جمادی الاخره ٔ
ریدک خوش آوازلغتنامه دهخداریدک خوش آواز. [ دَ ک ِ خوَش ْ / خُش ْ ] (اِخ ) ریدک خوش آرزوگ . یکی از دهقان زادگان به روزگار پرویز و او داناترین مردم عصر خود بالذات بود. (یادداشت مؤلف ). رج
عبدالرحمانلغتنامه دهخداعبدالرحمان . [ ع َ دُرْ رَ ] (اِخ ) ابن مهدی بن حسان العنبری البصری اللؤلؤی . از ائمه ٔ حفاظ و داناترین کس به حدیث در عصر خود بود. او را در حدیث تصنیفاتی است