دام کردنلغتنامه دهخدادام کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تعبیه ٔ دام . ساختن دام . نهادن دام . چیدن دام . || حیله و اسباب مکر ساختن : ای کام دلت دام کرده دین راهشدار که این راه انبیا ن
داملغتنامه دهخدادام . (اِ) فخ . (دهار) (لغت نامه ٔ مقامات حریری ) (منتهی الارب ). تله . نَژَنک . (برهان ). حباله . اُحبول . اُحبولة. (منتهی الارب ). لاتو. (برهان ).تله که آلت گ
دام گستردنلغتنامه دهخدادام گستردن .[ گ ُ ت َ دَ ] (مص مرکب ) دام پهن کردن . نصب کردن دام . دام گذاشتن . دام نهادن . تله نهادن . دام گستریدن .