داموزلغتنامه دهخداداموز. [ وَ ] (اِ) سله و سبدی باشد بزرگ که دو چوب بر دوطرف آن بندند و بدان سرگین و مثال آن کشند. (برهان ). صاحب انجمن آرا گوید: اما در سامی داموز بضم میم وسکون واو دیده شده است . (انجمن آرا) (آنندراج ). وَذوذ. (یادداشت مؤلف ). داموزه . سبد خاشاک . (شعوری ).
داموسلغتنامه دهخداداموس . (اِخ ) نام بلده ای است بمغرب در بلاد بربر قریب مزغنای . ابوعمران موسی بن سلیمان اللخمی الداموسی از آنجاست وی از قراء است و بر ابی جعفر احمدبن سلیمان الکاتب معروف به ابن الربیع قرائت کرده است . (معجم البلدان ).
داموسلغتنامه دهخداداموس . (ع اِ) کازه ٔ صیاد. قترة. او ما یستتر به . ج ، دوامیس : و فی غربی المدینةالماردة قنطرة کبیرة ذات قسی ، عالیةالذروة، کثیرةالعدد عریضةالمجاز و قد بنی علی ظهر القسی اقباء تتصل من داخل المدینة الی آخر القنطرة و لایری الماشی بها و فی داخل هذا «الداموس » قناة ماء تصل المدین
دوموج دارای بسامدهای مختلف را به هم آمیختن (و بسامد تازه ای را ایجاد کردن)دیکشنری فارسی به انگلیسیbeat