دامنۀ عملفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی عام دامنه، فاصلۀحرکت، قابلیت مانور، میدان، جا، بازی (تکان خوردن قطعهای دریک دستگاه)، مدار، حیطه، پهنه
دامنۀ کوهگویش کرمانشاهکلهری: du:l̆/ pâmâna گورانی: du:l̆/ pâmâna سنجابی: du:l̆/ pâmâna کولیایی: du:l̆/ pâmâna زنگنهای: du:l̆/pâmâna جلالوندی: du:l̆/pâmâna زولهای: pâmâna کاکاوندی:
دامنۀ آرمانۀ اصلیprincipal ideal domain, PIDواژههای مصوب فرهنگستاندامنۀ صحیحی که همۀ آرمانههای آن اصلی باشند
دامنۀ بومشناختیecological amplitudeواژههای مصوب فرهنگستاندرجۀ تحمل یک اندامگان در برابر تغییر شرایط محیطی
دامنۀ تجزیۀ یکتاunique factorization domain, UFDواژههای مصوب فرهنگستاندامنۀ صحیحی که در آن هر عضو ناصفر و نایکه نمایش یکتایی بهصورت حاصلضرب تعدادی متناهی عضو تحویلناپذیر، قطعنظر از ترتیب عوامل ضرب، داشته باشد
گازلغتنامه دهخداگاز. (فرانسوی ، اِ) بخار. دم . جسمی هوایی که حجم و شکل معینی ندارد. صفت ممیزه ٔ آن خاصیت انبساط دائمی است . اگر به مایعی گرما بدهیم بتدریج انرژی و دامنه ٔ حرکت
دامانلغتنامه دهخدادامان . (اِ) دامن . ذیل . رجوع به دامن شود : دو دامان که بالا به رش پنج بودکه آنرا ببرداشتن رنج بود. فردوسی .پاره ای پیراست از دامان شب روز را در بادبان کرد آفت
بیجادهلغتنامه دهخدابیجاده . [ دَ / دِ ] (اِ) نوعیست از جوهر. طبیعت وی گرم و خشک و معدنش کوههای مشرق و کهربا و کاه ربای است و معنی ترکیبی بیجاده بی راه است چه جاده بتازی زبان راه ف
دلستانلغتنامه دهخدادلستان . [ دِ س ِ ] (نف مرکب ) دل ستاننده . ستاننده ٔ دل . دلربا. رباینده ٔ دل . (ناظم الاطباء). معشوق . دلبر. دلبند. زیبا. زیباروی : از آن دلستانان یکی چنگ زن
ساییدنلغتنامه دهخداساییدن . [ دَ ] (مص ) مالیدن . (آنندراج ). لمس کردن . بسودن . دست زدن . (ولف ) : برو پیش او تیز و بنمای چهربیارای و میسای رویش بمهر. فردوسی .اگر نیم از این پیکر