دالولغتنامه دهخدادالو. (اِ) در تداول مردم اصفهان زنی که طاس و بقچه ٔ بانویی را به حمام برد و بازگرداند. عجوزه و پیرزن . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ): پیر دالو؛
دالولغتنامه دهخدادالو. (اِخ ) (کوه ...) از کوههای فارس است . در مغرب به سفیدار متصل است و در جنوب شرقی آن کوههای جهرم قرار دارد و سرانجام به جبال هرمز واقع در شمال بندرلنگه ختم
دالولغتنامه دهخدادالو. [ ل ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گل تپه فیض اﷲبیگی بخش مرکزی شهرستان سقز واقع در 36هزارگزی خاور سقز. کنار رودخانه ٔ خورخوره . کوهستانی است و سردسیر و دارا
دالوژهلغتنامه دهخدادالوژه . [ ژَ /ژِ ] (اِ) به معنی دالپوزه است . (شعوری ج 1 ص 426). دال پژه . طیرغله . کاسکنه . وصعة. رجوع به دالبزه شود.
دالوندلغتنامه دهخدادالوند. [ وَ ] (اِخ ) نام یکی از ایلات کرد ایران ، از طوایف پیشکوه تیره ای از ایل بیرانوندند و ساکنین ناحیه ٔ دالوند شهرستان خرم آباد میباشند. (از جغرافیای سیاس
دالوندلغتنامه دهخدادالوند. [ وَ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش زاغه شهرستان خرم آباد. این دهستان در شمال بخش واقع و محدود است از شمال به چقلوندی از جنوب به دهستان سگوند و از خا