دالانلغتنامه دهخدادالان . (اِ) دهلیز. دالیز. دالیج . دلیج . بالان . بالانه . محلی میانه ٔ خانه و در کوچه . دالانه . (شرفنامه ). دهلیز که مابین دو در باشد. (شعوری ). کریدور. محلی
دالانلغتنامه دهخدادالان . (اِخ ) (کوه ...) میان بلوک فراشبند و نواحی بلوک دشتی است بفارس . (فارسنامه ٔ ناصری ص 337).
دالانلغتنامه دهخدادالان . (اِخ ) ابن سابقةبن شامخ الحاشدی . جدی جاهلی و از بنی حمدان از قحطان است . (الاعلام زرکلی ج 1).
دالانلغتنامه دهخدادالان . (اِخ ) دهی است از دهستان سرله بخش جانکی گرمسیر شهرستان اهواز. واقع در 39هزارگزی خاور راه اتومبیل رو هفتگل بگنبد لران . کوهستانی است و معتدل و مالاریائی
دألانلغتنامه دهخدادألان . [ دَءْ ] (ع مص ) فریفتن کسی را. (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). دَأل . (منتهی الارب ).- ابن دألان ؛ مردی است . رجوع به ماده ٔ دول شود.
دالان پرلغتنامه دهخدادالان پر. [ ] (اِخ ) نام کوهی بمغرب ایران میان گردنه ٔ خزینه و کله شین کنار جاده ٔ ارومیه و نزدیک آبادی اشنویه است . حد سرحدی ایران از قله ٔ دالان پر میگذرد. (ا