داغ کردنگاهلغتنامه دهخداداغ کردنگاه . [ ک َ دَ ] (اِ مرکب ) آنجا از اندام که داغ کنند. جای داغ نهادن . آنجای که آهن تفته نهند داغ را. داغگاه : معلوط؛ داغ کردنگاه بر گردن شتر. (منتهی ال
داغگویش گنابادی در گویش گنابادی یعنی ننگ ، زدن علامت بردگی یا مالکیت بر بدن انسان یا حیوان ، غصه در مرگ عزیزان داشتن ، عذاب و شکنجه ، دل شکستگی و درد فراق ، گرم کردن ، حرارت دا
داغلغتنامه دهخداداغ . (ص ، اِ) نشان . (برهان ). علامت و نشان چیزی . سمة. (منتهی الارب ) (دهار). وسم . کدمة. دماع . (منتهی الارب ). نشان چیزی بر چیزی . چنانکه در حوض یا آب انبار
ابونصرلغتنامه دهخداابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) مشکان . صاحب دیوان رسالت بزمان محمود غزنوی . او پس از محمود در زمره ٔ ارکان دولت محمودی از قبیل امیرعلی قریب حاجب بزرگ و عضدالدوله امی
طاهرهلغتنامه دهخداطاهره . [ هَِ رَ ] (اِخ ) زرین تاج . عنوانی است که فرقه ٔ بابیه به زرین تاج داده اند چون میرزا علی محمد باب در نامه هائی که درباره ٔ وی مینوشته ، او راطاهرة...
نظر کردنلغتنامه دهخدانظر کردن . [ ن َ ظَک َ دَ ] (مص مرکب ) نگاه کردن . نگریستن : چو بشنید میلاد افکنده سربه پیش و نمی کرد بر وی نظر. فردوسی .به باغ سرو سوی قامت تو کرد نظرز چرخ ماه
تماملغتنامه دهخداتمام . [ ت َ ] (ص ، اِ، ق ) درست و کافی و کامل . (غیاث اللغات ). کافی و بسنده و کامل و بی نقصان . (آنندراج ). درست و کامل و بی عیب . (ناظم الاطباء) : ز نوذر همی