داغیلغتنامه دهخداداغی . (اِخ ) (النگ ...) نام محلی در پنج فرسنگی هرات . (حبیب السیر چ خیام ص 310 و 651).
داغی شدنلغتنامه دهخداداغی شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) اثر داغ گرفتن بر اندام . در عداد داغداران در آمدن آدمی یا حیوان . || عیب دار شدن . معیوب شدن . || شهرت یافتن . رسوا گشتن . || ک
داغی سرمحورhot boxواژههای مصوب فرهنگستاناصطلاحی عامیانه برای سرمحوری (bearing) که بیشازحد گرم شده باشد
داغیانلغتنامه دهخداداغیان . (اِخ ) دهی است از دهستان جعفرآباد فاروج بخش حومه شهرستان قوچان . واقع در 24هزارگزی شمال باختری قوچان و 7هزارگزی جنوب شوسه ٔ قدیمی قوچان به شیروان . کوه
داغینهلغتنامه دهخداداغینه . [ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) کهنه و مستعمل . (انجمن آرا) (برهان ). || آهن داغ .
داغی شدنلغتنامه دهخداداغی شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) اثر داغ گرفتن بر اندام . در عداد داغداران در آمدن آدمی یا حیوان . || عیب دار شدن . معیوب شدن . || شهرت یافتن . رسوا گشتن . || ک
داغیانلغتنامه دهخداداغیان . (اِخ ) دهی است از دهستان جعفرآباد فاروج بخش حومه شهرستان قوچان . واقع در 24هزارگزی شمال باختری قوچان و 7هزارگزی جنوب شوسه ٔ قدیمی قوچان به شیروان . کوه
داغینهلغتنامه دهخداداغینه . [ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) کهنه و مستعمل . (انجمن آرا) (برهان ). || آهن داغ .