داش دبیلغتنامه دهخداداش دبی . [ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مغان بخش گرمی شهرستان اردبیل . واقع در 10هزارگزی جنوب گرمی و 10هزارگزی شوسه ٔ گرمی به بیله سوار. ناحیه ای است واقع در
دأیلغتنامه دهخدادأی . [ دَءْی ْ ] (ع اِ) دَئی . دِئی . دَءْی . مهره های پشت . || میان دو شانه ٔ ستور. || غضروفهای سینه ٔ ستور یا ضلوعش در محل تلاقیشان و محل تلاقی پهلو. ج ، دا
دأیلغتنامه دهخدادأی . [ دَءْی ْ ] (ع مص ) فریفتن . (تاج المصادر بیهقی ). دأو. فریب کردن . (منتهی الارب ).
دایگویش گنابادی در گویش گنابادی یعنی دیوار سازی ، دیوار کشی ، حصار کشی با آجر و گِل ، ته پی کنی ساختمان
فتوتلغتنامه دهخدافتوت . [ ف ُ ت ُوْ وَ ] (ع اِمص ) جوانی . (زمخشری ) (اقرب الموارد). سیبویه گوید: در جمع و مصدر این ریشه یاء به واو بدل شود، و این ابدال کم نظیری است . (از اقرب
دبیجلغتنامه دهخدادبیج . [ دِب ْ بی ] (ع اِ) کس : ما فی الدار دبیج ؛ نیست در خانه کسی . (منتهی الارب ). ما بالدار دَبی . (منتهی الارب ). ما بالدار دبیج ؛ ای احد. (مهذب الاسماء).
هام دبیریهلغتنامه دهخداهام دبیریه . [ دَ ] (اِخ ) آم دبیره . یکی از خطوط هفتگانه ٔ ایرانیان پیش از اسلام است . حروف الفبای این خط به موجب آثاری که در دست است از خطهای دیگر ایران کمتر
دبیربدلغتنامه دهخدادبیربد. [ دَ ب َ ] (اِ مرکب ) رئیس دبیران . منشی باشی . منشی الممالک . رئیس دیوان رسالت . رئیس کتاب . رئیس دارالانشاء. رئیس منشیان . بگفته ٔ کریستن سن رئیس طبقه
جلغتنامه دهخداج . (حرف ) حرف ششم است از حروف الفبای فارسی و حرف پنجم از حروف هجای عرب و حرف سوم از حروف ابجد و بحساب جُمَّل نماینده ٔ عدد سه است . و نزد لغویان و اهل صرف و نح