دار کنارلغتنامه دهخدادار کنار. [ ک ِ / ک ُ ] (اِخ ) نام یکی از دهات نمارستاق نور در مازندران . (مازندران و استرآباد رابینو ترجمه ٔ وحید مازندرانی ص 149).
حاشیه دارلغتنامه دهخداحاشیه دار. [ ی َ / ی ِ ] (نف مرکب ) هر چیز پهن کناره دار.- جامه ٔ حاشیه دار ؛ ثوب مفروز.
hemmedدیکشنری انگلیسی به فارسیهمدم، لبه دار کردن، تمجمج کردن، احاطه کردن، حاشیه دار کردن، سجاف کردن، کناره دار کردن، سینه صاف کردن
hemmingدیکشنری انگلیسی به فارسیهمینگ کردن، لبه دار کردن، تمجمج کردن، احاطه کردن، حاشیه دار کردن، سجاف کردن، کناره دار کردن، سینه صاف کردن
حاشيةدیکشنری عربی به فارسیسبحاف اهم (صدايي که براي صاف کردن سينه دراورند) , سينه صاف کردن , تمجمج کردن , لبه , کناره دار کردن , لبه دار کردن , حاشيه دار کردن , احاطه کردن
مدوللغتنامه دهخدامدول . [ م ُ دَوْ وَ ] (ع ص ) نعت مفعولی است از تدویل . دارای دوال . دوال دار. (فرهنگ فارسی معین ). || ظاهراً قماش کناره دار و مطرز و سجیف دار، به استعاره از دو