دار ضربلغتنامه دهخدادار ضرب . [ رِ ض َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دارالضرب . ضرابخانه . میخکده : مفلسان گر خوش شوند از زر قلب لیک او رسوا شود در دارضرب .مولوی . رجوع به دارالضرب شو
ضربهگیر درِ موتورbonnet bump rubber, hood bump rubber, hood bumperواژههای مصوب فرهنگستانقطعۀ لاستیکی ضخیمی که برای کاهش ضربه در هنگام بسته شدن در موتور در محل برخورد آن با بدنۀ خودرو نصب شده است
خوش شدنلغتنامه دهخداخوش شدن . [ خوَش ْ / خُش ْ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) خوب شدن و نکو شدن . || التیام یافتن . || به وجد درآمدن . خوشحال شدن . مسرور گشتن . اهتزاز : مفلسان گر خوش شوند از
بیاعلغتنامه دهخدابیاع .[ ب َی ْ یا ] (ع ص ) بهاکننده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). دلال خرید و فروش . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بهاکننده . دلال خرید و فروش . (ناظ
مفلسلغتنامه دهخدامفلس . [ م ُ ل ِ ] (ع ص ) محتاج . درویش . تهیدست . (از آنندراج ). کسی که فلس و پشیزی نداشته باشد. درویش . تنگدست . بی چیز. بینوا. (از ناظم الاطباء). آنکه وی را
کاروانلغتنامه دهخداکاروان . [ کارْ / رِ ] (اِ مرکب ) کاربان . (جهانگیری ). قافله . (برهان ) (غیاث ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). و رجوع به قافله شود. قیروان . (المعرب جوالیقی ج 2 ص
رسوا شدنلغتنامه دهخدارسوا شدن . [ رُس ْ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) تهتک . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). مفتضح گشتن . بی آبرو شدن . از اعتبار و آبرو افتادن . ظاهر شدن زشتیها و بدیها