داریلغتنامه دهخداداری . (اِ) سرکار. ناظر انبار و ذخیره ٔ عمومی . || دربار و قصر و بارگاه . || ناقوس کلیسا. زنگی در کلیسای عیسویان که در هنگام دعوت مردم به عبادات آن را بنوازند.
داریلغتنامه دهخداداری . (اِخ ) یکی از طوایف ترکمن ایران . (جغرافیای سیاسی ایران کیهان ص 193). در تاریخ گزیده نام این طایفه جزو طوایف لرآمده است . رجوع به تاریخ گزیده چ اروپا ص 5
داریلغتنامه دهخداداری . [ را ] (اِخ ) شهری است میان نصیبین و ماردین . (منتهی الارب ). رجوع به دارا شود.
داری بالالغتنامه دهخداداری بالا. [ ی ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان گوکلان بخش مرکزی شهرستان گنبد قابوس است که در 66هزارگزی شمال خاوری گنبد قابوس و 1هزارگزی پل چشمه واقع شده کوهستانی ، سرد
داری پائینلغتنامه دهخداداری پائین . [ ی ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان گوکلان بخش مرکزی شهرستان گبند قابوس است که در 26هزارگزی شمال خاوری کلاله قرار گرفته . کوهستانی و سردسیر و دارای 150 تن
داری مدنیلغتنامه دهخداداری مدنی . [ ی ِ م َ دَ نی ی ] (اِخ )شاعری است و او را سی ورقه شعر است . (ابن الندیم ).